یادداشت اختصاصی مدیرمسئول / قدرت عظیم عشق مادر به فرزندانش تمامی توصیفات و واژگان را ویران می کند ؛ مادری که الگوی تمام عیار زندگانیم بود . او همواره در مکتبش گذشت و ایثار می آموزد ، مزرعه ی زندگانیش مملو از بذر مهر و عطوفت است . او مادری است که آسمانش صاف و بی انتهاست ، باران بخشندگی اش عجیب گسترده است ، او آفتاب جاودانه ی مهربانی و آئینه ی تمام قد نیکی هاست .
آری ، مادر ؛ همانکه رنجهایت را بی منت به جان می خرد ،
مادر ؛ همان آغوش بی انتهایی که هرم نفس هایش منزلگاه و مامن ابدی فرزندانش می باشد ، به حق چطور می توان یاد تو را از قاموس قلبم بزدایم ؟
او هر لحظه به یادت رنج می کشد و این رنج کشیدن ها برای فرزندانش ، بسی شیرین است ، آنقدر این جام زهرآلود رنج را می چشد تا مبادا قطره ای از آن کام فرزندانش را تلخ نماید .
چطور می توان آهنگ تسلی بخش همیشگی ات را از ضمیرم پنهان کنم ؟
به راستی ، این عشق مادر به فرزندی چگونه است ؟!
پروردگارم چه سرشتی در نهاد مادر به جای گذاشته ای که از بدو تولد چنین دل باخته و نگران فرزندانش می باشد ؟
چگونه ممکن است یک مادر خود را برای رنجی بزرگ مهیا کند ؟ بقول مادرم که می گفت : « رنج مادر برای فرزند ، بسی شیرین و بی انتهاست … » . در عجبم از آفرینش مقام مادر ، طی طریق این دلدادگی چگونه در سرشت او نهادینه شده است ؟
متصور شو ، آن هنگام که سر بر بالین مادر می نهی فارغ از تمامی روزمرگی ها و دلواپسی های بچه گانه ات ، و آن هنگام دستی از سر رافت و شفا تو را نوازش می کند تا آرام گیری و آن لحظه چیزی نیست جز پی بردن به ژرفای مقام بی مثال مادر ، آنهم مادری سراسر نور و معرفت .
گوئی این رنج کشیدن ها را پایانی نیست ، بلکه با رجعت مادر بسی پررنگ تر جلوه می نماید ، کابوس هائی پی در پی خواب را از دیدگان می ربایند و قلیان این حزن و تشویش جسم و روحت را می آزارد .
مادرم ، من یقین دارم که تو در ورای آسمان ها اکنون نیز برایمان رنج می کشی ، تو همیشه نگران فرزندانت بوده ای ، شب زنده داری ها و مناجات های پی در پی ات تصویری ماندگار و ابدی در سرسرای این خانه است .
به راستی ، چقدر دشوار است مادر بودن … و چه رنج بی پایانی است به تصویر کشیدن مفهومش .
خاطرات ایام سوگواری ات را به دریا سپردم تا ساحل آرامش خویش را به وسعت نیلای دریاها به خاطر بسپارم ، اما دریای دلم همچنان متلاطم است ، حتی وسعت بیکران این ساحل نیز یارای تقابل عقل و احساس نمی باشد .
به راستی ، رجعت آسمانی ات طوفانی در دل ها به پا کرده است که آرامی ندارد . به دوردست ها می اندیشم آنقدر از خودم دور می شوم بلکه به تو برسم ، تو همان دورترین خاطرات بی مثال کودکانه ام هستی که به هر سو می نگرم تو را فریاد می زنند .
مادرم ؛ ای منشور عشق ، کدامین دست زیبا تو را نقاشی کرده است ؟
ای مادر ، ما ریشه های بیرون زده ی تو زخاکیم و آن هنگام که به استقبال کالبد خفته ی مدفون درخاک تو می آئیم چیزی به همراه نداریم جز مشتی آه و حسرت و تمنای وصال وجودت .
مادرم بی شک تو بهتر از هر بهار می روئی و می رویانی .
مادامیکه زنده ام ،هرروز با تو سخن خواهم گفت …